فقط اسمش روی یکی ازبلوارهای بزرگ تهران است,بدون اینکه بدانیم او کیست؟!
طلبه جوانی شب هنگام در حجره خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری زیبارو وارد اتاق شده، در را بست و با انگشت به طلبه اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید ... دختر خود را از بزرگ زادگان اصفهان معرفی می کند و می گوید: اگر در برابر بودنم مقاومت کنی ترا به سیاست سختی دچار میکنم. طلبه جوان از ترس او را جا میدهد، دختر غذا میطلبد، طلبه میگوید جز نان خشک و ماست چیزی ندارم، میگوید بیاور. غذا میخورد و میخوابد.
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
در چنین شرایطی وسوسه های شیطانی به سراغ طلبه جوان می آید اما محمدباقر هربار با پناه بردن به خداوند و سوزاندن تک تک انگشتان دست با آتش چراغ، آتش هوس را خاموش می کند.
مأموران تجسّس که تا صبح به جستجوی دختر شاه صفوی مشغول بودند، گذرشان به مدرسه دینی میافتد، در این هنگام دختر را در حجره محمدباقر یافته و همراه طلبه جوان نزد شاه عباس می برند.
شاه عصبانی می پرسد: چرا شب به ما اطلاع ندادی؟ محمد باقرگفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد.
شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه ؟
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
خبر سلامتی دختر را که از اهل حرم میگیرد از طلبه پرسید: چطور توانستی با وجود جوان بودن در برابر هوای نفس مقاومت نمائی؟
محمد باقر ۱۰ انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و علت را پرسید طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کردیکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند وایمانم را بسوزاند.
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده خانم را به عقد میرمحمد باقر ـ طلبه فقیر مازندرانی ـ درآورند و به او لقب «میرداماد» داد.
میر برهان الدین محمدباقر استرآبادی، مشهور به «میرداماد»، معلم ثالث و متخلص به اشراق، فیلسوف، متکلم و فقیه برجسته دوره صفویه و از ارکان مکتب فلسفی اصفهان است. از شاگردان وی می توان به ملا صدرای شیرازی(صاحب اسفار) اشاره کرد
:: موضوعات مرتبط:
مطالب آموزنده ,
حجاب وعفاف وغیرت ,
ازدواج و همسرداری ,
,